عضو سابق نيروي تفنگداران دريايي آمريکا که عاشق امام خميني و آيتالله خامنهاي است، ميگويد با وجود تهديدهاي افبيآي در کنفرانس افق نو شرکت خواهد کرد، حتي اگر او را حبس کنند، شکنجه بدهند، يا بکشند.
هفتمين دوره کنفرانس بينالمللي «افق نو» از ابتداي ماه آينده (مهرماه ۹۸) در بيروت لبنان کار خود را آغاز خواهد کرد. اين کنفرانس امسال هم بار ديگر شاهد جمع شدن متفکران جهان فارغ از مليت، نژاد و دين خواهد بود تا از تريبون افق نو براي استفاده از حق آزادي بيان و اظهار نظرات خود استفاده کنند. اين حرکت مهم و تأثيرگذار که به ابتکار نادر طالبزاده شروع شد، سال گذشته ميلادي (۲۰۱۸) توسط آمريکا تحريم شد و دولت ترامپ نام برگزارکنندگان آن از جمله خود طالبزاده و همسرش «زينب مهنا» (که مديريت روابط بينالملل کنفرانس را به عهده دارد) را در فهرست تحريمي خود قرار داد.

بعد از کنفرانس سال گذشته در مشهد مقدس بود که آمريکاييها افق نو عوامل برگزاري آن را تحريم کردند
افق نوي امسال علاوه بر اينکه براي اولين بار در خارج از ايران برگزار خواهد شد و اولين کنفرانس بعد از تحريمهاي آمريکاست، يک تفاوت عمده ديگر هم با کنفرانسهاي سالهاي قبل دارد: مأموران افبيآي از ماهها قبل به صورت حضور به خانه مهمانهاي آمريکايي اين کنفرانس رفتهاند و آنها را تهديد کردهاند که در صورت شرکت در افق نو تا يک ميليون دلار جريمه و تا بيست سال حبس ميشوند. اين اقدام واشينگتن که نشان از عصبانيت آنها از برگزاري مجدد افق نو و اتفاقاً اينبار در همسايگي رژيم صهيونيستي است، متأسفانه موجب شد تا برخي از مهمانهاي آمريکايي تصميم بگيرند امسال در کنفرانس شرکت نکنند. با اين حال، برخي آمريکاييهاي ديگر همچنان مصمم به حضور در افق نو در بيروت هستند و براي اين تصميم خود دلايل محکمي هم دارند. يکي از اين افراد، «کِن اوکيف» است که چنانکه خودش هم ميگويد، «ماجراي زندگياش حتي به عنوان يک فيلمنامه هاليوودي هم باورکردني نيست.» در ادامه، مختصري از زندگينامه اوکيف و سپس مصاحبه مشرق با وي آمده است.

کن اوکيف بهرغم تهديدهاي افبيآي ميگويد بيش از هميشه منتظر حضور در کنفرانس افق نو در بيروت است
مشرق پيش از اين گزارشهايي را درباره تحريم افق نو ، نامه اعتراضي نادر طالبزاده به دولت آمريکا و همچنين اعزام مأموران افبيآي براي تهديد مهمانهاي افق نو منتشر کرده و با شماري از مهمانهاي سابق کنفرانس مانند «ماتئوس پيسکورسکي» که سه سال در کشورش لهستان بازداشت شد و «اسکات ريکارد» که مأموران افبيآي به سراغش رفتهاند در همينباره مصاحبه کرده است. سرويس جهان مشرق همچنين با نادر طالبزاده دبير کنفرانس نيز درباره اهميت افق نو، تحريمهاي آمريکا و تهديدهاي افبيآي گفتوگو کرده است .

(ساعتگرد از بالا چپ) سندر هيکس، اسکات ريکارد، مايکل اسپرينگمن، ورنليا رندال، و مايکل مالوف، تنها برخي از مهمانان سابق افق نو هستند که افبيآي آنها را تهديد کرده است
زندگينامه مختصر «کِن اوکيف»
«کنث روي نيکلاس اوکيف [۱] » مشهور به «کن اوکيف» ۲۱ جولاي ۱۹۶۹ در شهر «ناپا» در ايالت کاليفرنيا به دنيا آمد. وي در سنين نوجواني با ديدن فيلم «غلاف تمامفلزي [۲] » اثر شناختهشده «استنلي کوبريک» درباره زندگي در ارتش آمريکا، تصميم گرفت به سپاه تفنگداران دريايي آمريکا بپيوندد که يکي از زبدهترين نيروها در ارتش آمريکا محسوب ميشود. اگرچه خود اوکيف پيوستن به تفنگداران دريايي را احمقانهترين تصميم زندگياش توصيف ميکند، اما معتقد است انسان بزرگترين درسهاي زندگي را پس از بزرگترين اشتباهاتش ميآموزد [۳] . اوکيف که حتي در جنگ اول خليج فارس (دخالت آمريکا در جنگ عراق و کويت) نيز خدمت کرده بود، پس از اعتراض به ناعدالتي توسط ردههاي بالاتر نهايتاً از سپاه تفنگداران اخراج شد.
اخراج از سپاه تفنگداران دريايي، اولين و مهمترين نقطه عطف در زندگي اوکيف بود. وي با مشاهده بيعدالتي در ارتش آمريکا نسبت به ساير بخشهاي دولت آمريکا نيز بياعتماد شد و با مطالعه در حوزههاي مختلفي مانند فلسفه، تاريخ، اخلاق و جنبشهاي ترقيطلب تحول بزرگي در زندگي خود احساس کرد. وي مدتي بعد با همسرش «روث» (که نام خانوادگي اوکيف متعلق به اوست) به هاوايي رفت و دورهاي پرفراز و نشيب را آنجا سپري کرد. وي که اعتماد و احترام مردم هاوايي را جلب کرده بود، به مطالعه تاريخ آنها هم پرداخت و به ظلمهايي پي برد که خود دولت آمريکا به مردم اين منطقه کرده است و حتي به جنبش استقلالطلب هاوايي پيوست.
مدتي بعد اوکيف براي اولين بار اقدام به سلب تابعيت آمريکايي خود کرد. وي مطابق قانون و در تاريخ ۱ مارس ۲۰۰۱ براي انجام اين کار به يکي از کنسولگريهاي خارجي آمريکا (در «ونکوور» کانادا) رفت و فرمهاي مربوطه را پر کرد و پاسپورت خود را نيز تحويل داد. او ضمن سوگند ياد کردن به اينکه قصد لغو تابعيت آمريکايي خود را دارد، اعلام کرد که از اين پس به ملت هاوايي وفادار خواهد بود. با اين وجود، مقامات آمريکايي دوباره پاسپورت اوکيف را برايش ارسال کردند و وزارت خارجه اين کشور نيز طي نامهاي خطاب به او مدعي شد که قصد او براي لغو تابعيت جدي نيست و بنابراين با درخواستش در اين زمينه موافقت نميشود.
حوادث ۱۱ سپتامبر و تصويب لايحه «پاتريوت [۴] » (که اختيارات بسيار گستردهاي براي «مقابله با تروريسم» به دولت آمريکا ميداد) به نوعي دومين نقطه عطف در زندگي اوکيف بود. وي با توجه به سابقهاي که داشت، از جمله حضور در جنبش استقلال هاوايي، از ترس دستگيري و متهم شدن به «تروريسم» زندگي رؤيايياش در هاوايي را ترک کرد و روانه هلند شد، جايي که براي بار دوم مدارک لغو تابعيتش را تکميل کرد و پاسپورت خود را دوباره تحويل مقامات آمريکايي داد. در هلند بهرغم مخالفتهاي اوليه، بالأخره به او پناهندگي دادند و او را به يک کمپ پناهندگان فرستادند تا با شش نفر ديگر که همگي از کشورهاي آفريقايي بودند، زندگي کند. دو ماه بعد به کمک يک وکيل هلندي توانست از کمپ بيرون بيايد.
هفت ماه از درخواست پناهندگي اوکيف ميگذشت، اما وزارت خارجه آمريکا هنوز در مورد لغو تابعيت او جوابي نداده بود. پس از پيگيري وي در اين خصوص، يک بار ديگر مقامات کنسولي آمريکا پاسپورت را تحويل خودش دادند و گفتند که وزارت خارجه باز هم با درخواست او موافقت نکرده است. اوکيف اينبار مقابل خبرنگار الجزيره به ديپلماتهاي آمريکايي مستقر در کنسولگري گفت که اگر پاسپورت را به او بدهند، آن را مقابل ساختمان کنسولگري و جلوي دوربينهاي خبري به آتش خواهد کشيد. کارمند کنسولگري گفت که اين کار بر خلاف مقررات فدرال آمريکاست. با اين وجود، اوکيف از ساختمان خارج شد و پاسپورت آمريکايي خود را آتش زد. وي به اين ترتيب بار ديگر روي برائتش از تابعيت آمريکايي و مأموريتش در زندگي يعني تبديل شدن به يک «شهروند جهان [۵] » (که نه به دولتها بلکه به مردم کره زمين وفادار است) تأکيد کرد، اما گفته ميشود ۱۷ روز بعد، وزارت خارجه آمريکا نامهاي براي اوکيف فرستاد و به او يادآوري کرد که هنوز هم شهروند آمريکاست [۶] . وي در حال حاضر تابعيت ايرلندي-فلسطيني-هاوايي دارد.

«شهروند جهان»؛ اوکيف ميخواست با خلاص شدن از شر تابعيت آمريکايياش تبديل به يک «شهروند جهان» بشود؛ کسي که به هيچ دولتي وفادار نيست، بلکه به مردم کره زمين وفادار است
کارنامه اوکيف مملو از اقدامات بينالمللياي است که کمتر کسي جسارت انجام آنها را دارد. به عنوان نمونه، ماه دسامبر سال ۲۰۰۲، چند ماه پيش از آغاز حمله آمريکا به عراق، اوکيف که به اين نتيجه رسيده بود که اعتراض و عريضهنويسي عليه جنگ عراق به جايي نميرسد [۷] ، گروه «سپر انساني در عراق [۸] » را تشکيل داد [۹] . اگرچه سفر اول اوکيف به عراق با همراهي تعداد کمي از فعالان بينالمللي همراه بود و حتي صدام هم او را اخراج کرد، اما نهايتاً اندکي قبل از آغاز حمله آمريکا گروهي که شمار آنها ۲۰۰ تا ۵۰۰ نفر تخمين زده ميشود در قالب سپر انساني به عراق رفتند و در نقاط استراتژيک مانند نيروگاههاي برق، تأسيسات تصفيه آب، سيلوهاي مواد غذايي و پالايشگاههاي نفت مستقر شدند.
همچنين ماه ژوئن سال ۲۰۱۰، اوکيف يکي از داوطلباني بود که سوار بر کشتي «ماوي مرمره» در قالب کاروان موسوم به «ناوگروه آزادي غزه [۱۰] » با هدف شکستن محاصره نوار غزه راهي اين باريکه شد. نيروهاي رژيم صهيونيستي ابتدا با شليک تکتيرانداز به داوطلبان بينالمللي حمله کردند (که در نتيجه آن ۹ نفر کشته شدند [۱۱] ) و سپس کماندوهاي اين رژيم با هليکوپتر روي عرشه کشتي پياده شدند. با اين حال، اوکيف توانست دو «کماندو»ي رژيم صهيونيستي را خلعسلاح کند [۱۲] و به همين خاطر نهايتاً دستگير و در فلسطين اشغالي بازداشت شد و مورد ضربوجرح قرار گرفت [۱۳] . صهيونيستها ابتدا قصد بازگرداندن اوکيف به آمريکا را داشتند، اما پس از مقاومت او و درگيرياش با مأموران امنيت فرودگاه تلآويو، نهايتاً او را به ترکيه فرستادند. ارتش رژيم صهيونيستي چند روز بعد، اوکيف را به تلاش براي انجام عمليات تروريستي متهم کرد؛ اتهامي که اوکيف در پاسخ به آن گفت: «اگر يک تروريست را دستگير کرده بودند، پس چه مرگشان بود که او را آزاد کردند؟»
کن اوکيف بارها به ايران سفر کرده و در کنفرانسهاي مختلف مانند افق نو و «هاليووديسم» شرکت نموده است و ميگويد اتفاقاً به خاطر تهديدهاي افبيآي امسال بيشتر از هر سال ديگري علاقه دارد تا در کنفرانس افق نو در بيروت حضور داشته باشد. آنچه در ادامه ميآيد مصاحبه مشرق با اوکيف در خصوص زندگي پرفراز و نشيبش، سفرهايش به ايران و همچنين دليل تصميمش به حضور در کنفرانس امسال افق نو بهرغم تهديدهاي افبيآي است.
◄ شما بارها به ايران سفر کردهايد. تجربهتان از ايران و تفاوت آن با تصويري که از اين کشور در غرب منعکس ميشود چيست؟
ايران، پارس، از زمان کوروش کبير و من مطمئناً حتي قبل از آن، حقوق بشر و حقوقي خدادادي انسانها را گرامي داشته است. اين کشور بيش از ۶۰۰ سال است که هيچ جنگي نکرده است، جز جنگي که ميدانم شما آن را «جنگ تحميلي» ميناميد؛ همان جنگي که آمريکا از طريق دستنشاندههايش در کويت آن را به شما تحميل کرد و همهاش بخشي از پروژه «اسرائيل بزرگ» بود. بخشي از اين پروژه مستلزم بيثباتسازي خاورميانه است، اما ايران بزرگترين خار در گلوي طراحان اين نقشه بوده است؛ با حمايت از فلسطينيها و با حمايت از تمام آرمانهاي مشروع ديگر.
همچنين من اين را ميدانم که [بر خلاف تبليغات غرب] شما به دنبال سلاح هستهاي نيستيد. در نتيجه سفرهاي متعددم به ايران و آشنايي با بسياري از ايرانيها، اين را درک کردهام که در کشور شما اکثريت عمده، اگر نگويم تقريباً همه، اعتقاد دارند که خداوند سلاحهاي هستهاي را «حرام» ميداند؛ يعني غيرمشروع و غيرقابلقبول. اين واقعيتي است که در آمريکا و غرب کاملاً از آن غافل هستند؛ اينکه شما بيش از ۶۰۰ سال است با کسي نجنگيدهايد و اعتقاد داريد هيچکس نبايد سلاح هستهاي داشته باشد، از جمله خود ايران. دليلش هم اين است که خواست خداوند بر همه چيز مقدم است.

اوکيف (راست) در کنار «ويليام رودريگز» سرايدار برج شمالي در مرکز تجارت جهاني (يکي از برجهاي دوقلو که در حوادث ۱۱ سپتامبر تخريب شد) در کنفرانس «هاليووديسم» سال ۱۳۹۱ در تهران
◄ آمريکا سالهاست که به دنيا ميگويد ايران يک کشور منزوي است. با اين حال، همين کشور «منزوي» اکنون دارد کنفرانسي به نام افق نو را در لبنان برگزار ميکند که به نظر ميآيد بنيان هژموني آمريکا را به لرزه انداخته است؛ آنقدر که دولت آمريکا مأموران افبيآي را درِ خانه مهمانان افق نو ميفرستد تا از آنها زهر چشم بگيرد. اهميت کنفرانس افق نو در چيست؟
براي من اصلاً تعجبي ندارد. من بارها و بارها گفتهام که قويترين سلاح در دنيا، اسلحه، بمب هستهاي، سلاحهاي شيميايي، ام۱۶ يا کلاشنيکف نيست، بلکه حقيقت [و حق] است. اساس تکامل، درک و تجربه معنوي خود من هم اين است که حق را ميپرستم. طي اين روند که بيش از بيستوپنج سال طول کشيده است، به اين درک معنوي رسيدهام که خداوند با من است و من هم با خداوند [و در محضر او] هستم. منظورم اين نيست که جايگاه خاصي پيش خدا دارم يا از کس ديگري مهمتر هستم، ابداً، من صرفاً يک نفر هستم [مانند بقيه]، اما ظرفيت خودم را دستکم نميگيرم و در اين دنيا هستم که تا آنجايي که ميتوانم به بهتر شدن دنيا کمک کنم. اين مأموريت من است و من براي اين مأموريت جانم و هر بهاي ديگري را ميپردازم. من فقط خودم را مقابل حق مسئول ميبينم و به عقيده من حق همان خداست.
من تا الآن در کنفرانسهاي بيشماري بودهام، اما همه آنها کنفرانسهايي نبودهاند که انتظار داشته باشم در آنها حقيقت را بشنوم. بسياري از آنها صرفاً ابزارهاي پروپاگاندا براي قدرتهاي حاکم بر جهان هستند. با اين حال، کنفرانس افق نو فرق ميکند و توسط افرادي برگزار ميشود که داوطلبانه از زمانشان مايه ميگذارند، اينهمه تلاش ميکنند تا در حق مهمانها مهماننوازي کنند، و افرادي عالي، خردمند و صادق را دعوت ميکنند. خوشبختم [و لطف خداست] که به اين کنفرانس دعوت ميشوم و تا هر زمان هم که امکانش را داشته باشم، در اين کنفرانس شرکت خواهم کرد. به نظرم هيچگاه به اندازه کنفرانس آينده در بيروت منتظر شرکت در يک کنفرانس نبودهام و واقعاً دوست دارم در اين کنفرانس حضور داشته باشم.

اوکيف (راست) در کنار «حامد قشقاوي» از عوامل کنفرانس افق نو در جريان سخنراني در شماري از دانشگاههاي ايران
◄ دليل اينکه با وجود تهديدهاي افبيآي باز هم تصميم داريد در کنفرانس شرکت کنيد چيست؟
دليلش خيلي ساده است. من فقط مقابل حق مسئول هستم. بنابراين اگر ميخواهيد من را حبس بکنيد، شکنجه بدهيد، يا اصلاً بکشيد [براي من اهميتي ندارد]... من همين هفت، هشت ماه پيش عملاً مُرده بودم. نه نبض داشتم و نه نفس؛ رنگم پريده بود و مثل گچ سفيد شده بودم. براي ديدار با يک نفر درباره پروژه «شهروند جهاني» به تايلند رفته بودم، اما آنجا من را مسموم کردند. در نتيجه اثر سم روي زمين افتادم و آنچنان سرم ضربه خورد که به مغزم آسيب رسيد و گاهي مشکلات حافظهاي پيدا ميکنم. به هر حال، هرچه بود، يک مرد اهل هاوايي [جايي که اوکيف مدتها زندگي و مثلاً براي نجات حيوانات کار کرده و علاقه زيادي به آنجا دارد] من را احياي قلبي کرد و امروز زنده هستم، و اينکه يک نفر اهل هاوايي در تايلند من را نجات داد، يعني کار خداوند؛ به عقيده من خدا بود که گفت «نه» و الآن، چند ماه بعد، زنده هستم و از هميشه هم حالم بهتر است.
عاشق اين واقعيت هستم که همه ما الآن اينجا حضور داريم و زمانش فرا رسيده است؛ بنابراين بياييد کنفرانس را برگزار کنيم و ببينيم چند نفر در دنيا واقعاً [به حق] اهميت ميدهند و واقعاً اعتقاد دارند وظيفهشان است که به حقوق فرزندانشان و نسلهاي بعدي احترام بگذارند؛ چون واقعيت اين است که اگر ما بخواهيم با همين وضعيت ادامه بدهيم، نسلهاي بعد از ما هيچ آيندهاي نخواهند داشت. دنيا الآن مملو از ديوانگي است، اما من معتقدم افراد عاقل از افراد ديوانه بيشتر هستند؛ تنها مسئله اين است که افراد ديوانه قدرت را در اختيار دارند. اکنون زمان آن است که اين قدرت را از آنها پس بگيريم و ميتوانيم اين کار را بکنيم. «من» نميتوانم، اما «ما» يعني مردم عاقل و خوبي که آينده روشني براي فرزندانمان ميخواهيم، ما اکثريت هستيم و ميتوانيم اين کار بکنيم.

(از چپ) کن اوکيف، نادر طالبزاده و «کوين بارت» (اسلامشناس آمريکايي که سال ۱۹۹۳ مسلمان شد) در کنفرانس «هاليووديسم» سال ۱۳۹۱ در تهران
◄ دو سؤال ديگر دارم که فکر ميکنم بارها با آنها مواجه شدهايد. اما من ميخواهم مخاطبان اين مصاحبه هم داستان زندگي شما را بدانند.
ميدانم چه چيزي ميخواهيد بپرسيد: «آيا تا کنون به گفتن «شهاد» [منظور «شهادتين»] و مسلمان شدن فکر کردهايد يا نه؟» يا سؤالاتي که مستقيماً به اين مسئله مربوط ميشوند.
◄ اصلاً. سؤال من ارتباطي با اين مسائل نداشت، اما واقعاً اين سؤالي است که بارها با آن مواجه شدهايد؟
راستش بيشتر افرادي اين سؤال را ميپرسند که ايراني نيستند، عرب هستند. تجربه من اينگونه است، البته نميخواهم درباره عربها قضاوت کنم. اتفاقاً من [عربها را دوست دارم،] خودم شش ماه در غزه زندگي کردم و مردم آنجا هم که عرب و عمدتاً مسلمان هستند، از من مراقبت کردند. به هر حال، اکثر مسلمانهايي که با من صحبت ميکنند اين را از من ميپرسند، اما به نظر من اين مسئله [دين] موضوعي است بين هر فرد و خدا. من احترام عميقي براي اسلام واقعي قائلم؛ اسلام واقعي، نه اسلام دروغين داعش و القاعده و اينگونه مسلمانهاي دروغين. اين را ميدانم که طبق آموزههاي اسلام انسان نميتواند پيشبيني کند که خواست خدا دقيقاً چيست، اما من هيچ شکي ندارم که اراده خداوند اين است که حقيقت روشن شود. من عشق ميورزم و احترام قائل هستم براي مردم غزه، براي مردم ايران، براي مردم هاوايي و همه ملتهايي که ميدانند دنيايي که الآن در آن زندگي ميکنيم، دنيايي نيست که قابلقبول باشد و بتوانيم آن را تحويل فرزندانمان بدهيم.
ميدانم که شما تعريف مشخصي از خدا داريد، اما من همانطور که گفتم، حق را ميپرستم و آنچه که از تجربيات اين بيستوپنج سال فهميدهام اين است که در تمام اين مدت خدا را ميپرستيدهام، بدون اينکه خودم بدانم. بنابراين هيچکس نميتواند عقيده من را تغيير بدهد و برايم مهم نيست که چه بلاهايي سرم بيايد. در تمام مدت ۴۶ روزي که به خاطر عوارض مسموميت اشتها نداشتم و غذا نخوردم، در تمام مدتي که با آسيبهاي مغزيام دستوپنجه نرم ميکردم، و در تمام مدتي که در تايلند به خاطر انقضاي مدت ويزايم بازداشت بودم، داشتم لبخند ميزدم و خدا را شکر ميکردم. دليلش هم اين است که از نظر من تمام سختيهاي زندگي و زمانهايي که دلتان ميشکند و احساس ميکنيد به شما خيانت شده، اينها فرصتهايي است که اگر بهدرستي با آنها برخورد کنيد، خداوند به طرز شگفتآوري به شما لطف ميکند.
يک نکته آخر را هم درباره «خدا» بگويم. شما ميتوانيد اسم آن را هر چيزي بگذاريد، «منشأ حيات»، «جريان انرژي»، «خالق»، «وحدت»، يا هر چيز ديگري. من نميدانم خداوند چه شکلي است و نيازي هم ندارم که بدانم. نهايتاً شما يا او را ميشناسيد و يا نميشناسيد. من فقط به خدا ميگويم به آنهايي کمک کند که او را نميشناسند. و آنهايي که به ضدخدا خدمت ميکنند، به شيطان، ابليس، يا هر چيز ديگري، اينها افراد بيچارهاي هستند و سختيهايي که ميکشند و بلايي که به سر خودشان از نظر معنوي و غيره ميآورند، براي من غيرقابلتصور است. فقط سرنوشت بهتري براي آنها آرزو ميکنم. من انتقام را دوست ندارم، اما قانون طبيعت اين است که اگر شما به کشوري مانند عراق يا فلسطين برويد و آنجا نسلکشي کنيد، [تاوانش را پس خواهيد داد و] معنايش اين است که همه چيز خود را باختهايد.

اوکيف علاوه بر سفر با کاروان آزادي غزه، ماهها در اين باريکه زندگي کرده است
◄ دو سؤالي که من ميخواستم بپرسم، خيلي سادهتر هستند. اولاً توضيح بدهيد که ماجراي آتش زدن پاسپورت آمريکاييتان چه بود و چرا اين کار را کرديد.
اين موضوع به مأموريت من يعني «شهروند جهان» برميگردد. خلاصه داستان زندگي من اين است که من [سه سال بعد از] «تابستان عشق [۱۴] » [تجمع حدود ۱۰۰ هزار جوان «هيپي [۱۵] » ضددولت و مخالف جنگ ويتنام در شهرهاي مختلف آمريکا، به خصوص سانفرانسيسکو] چسبيده به کانون حوادث آن دوران تاريخي در سال ۱۹۶۹ نعمت زندگي را پيدا کردم. عشق اول من، جداي از مادرم، دريا بود. مادرم از آنجايي که من تنها فرزندش بودم، بيدريغ به من عشق ميورزيد و من را لوس کرد. من هم مانند تمام انسانهاي عاشق و احساسي اشتباهات زيادي کردم تا بالأخره از آنها درس بگيرم [و سرم به سنگ بخورد].
اما بعد از اين همه زمان، الآن که اينجا هستم، ميفهمم تمام آن عشقي که مادرم به من هديه کرد، اکنون دارد خودش را به شکل سازندهاي در اعمال من منعکس ميکند و خيرش به همه ميرسد، حتي دشمنان بشريت. من بايد وظيفهام را انجام بدهم و براي آن تمام تلاشم را خواهم کرد. دارم آن دنياي بهتر را ميبينم که بايد به سوي آن برويم. آن را ميچشم و ميبينم که جلوي ماست و منتظر است که به آن برسيم. خداوند نعمتي به ما داده به نام قوه اختيار، آنقدر اختيار و ظرفيت داريم که ميتوانيم تمام کره زمين و حيات روي آن را نابود کنيم. اگر اين کار را بکنيم، فضاحت بزرگي است و من پيشنهاد ميکنم بشريت را نامزد جايزه «احمقِ کائنات» کنيم، اما من اعتقاد دارم که ما گزينه ديگري را انتخاب خواهيم کرد.
ماجراي پاسپورت بعد از آن اتفاق افتاد که سپاه تفنگداران دريايي به من خيانت کرد و شعارهايش يعني «شرافت»، «صداقت» و «رهبري در عمل» را زير پا گذاشت و من از خواب غفلت بيدار شدم. از خودم پرسيدم اگر درباره سپاه تفنگداران دريايي اشتباه کردهام، درباره چه چيزهاي ديگري ممکن است خطا کرده باشم. ديگر قفل ذهنم باز شده بود و از حالت شستوشوي مغزي و برنامهريزي و نهادينهسازياي خارج شده بودم که نتيجه پروپاگاندا و دروغهايي است که به خورد ما ميدهند. قفل ذهنم که باز شد به لطف خداوند توانستم معرفت را از افرادي بياموزم که واقعاً علم داشتند. به عنوان مثال، يکي از کتابهايي که هميشه درباره تاريخ آمريکا آن را پيشنهاد ميکنم، «تاريخ مردمي ايالات متحده [۱۶] » [به عبارتي «تاريخ آمريکا به روايت مردم»] نوشته «هاوارد زين [۱۷] » است. اين کتاب بيش از کتاب تاريخ ديگري که من تا کنون ديدهام، به شما درباره تاريخ آمريکا مطلب ياد ميدهد. البته اگر هم دوست داريد ميتوانيد به هاروارد برويد و از آنجا مدرک تاريخ بگيريد و تبديل به يک «احمق» بشويد.

«هاوارد زين» (چپ) در کتابش «تاريخ مردمي ايالات متحده» به جاي روايتهاي مرسوم درباره جلال و شکوه تمدن آمريکايي، روي سياه تاريخ اين کشور را توصيف کرده است
به هر حال، من مطالعه کردم و فهميدم که شهروندي آمريکا يعني چه: شهروندي آمريکا يک قرارداد اجتماعي است که به موجب آن شما حقوق و وظايفي داريد، که از جمله آن وظايف پرداخت ماليات به نظامي است که بدون ترديد و به شکلي انکارناپذير از ماليات شما براي ارتکاب جنايات جنگي، جنايت عليه بشريت و نسلکشي استفاده ميکند، حتي همين امروز. وقتي اين واقعيت را فهميدم و متوجه شدم که من هم پاي اين قرارداد را امضا کردهام، گفتم حتي يک پِني ديگر هم در اين صندوق خونبهايي نخواهم انداخت که از پولش براي کشتار جمعي مردم استفاده ميشود. بنابراين من تابعيت آمريکاييام را سلب کردم؛ کاري که روش قانوني و مسالمتآميز و آبرومندانه براي حل اين مسئله بود. وقتي اين کار را کردم، سر و صداي زيادي ايجاد شد: «عضو سابق سپاه تفنگداران دريايي که در جنگ هم حضور داشته تابعيت آمريکايي خود را لغو کرده است، چون ميداند چگونه بايد واقعيت را بگويد و اين کار را هم ميکند و تا الآن حاضر شده چندين بار هم جانش را به همين خاطر به خطر بيندازد.» آنجا بود که من تبديل به يک «شهروند جهان» شدم، چون وفاداري من [به يک کشور خاص نيست، بلکه] به تمام نوع بشر، نسلهاي آينده، و کره زمين است؛ سيارهاي که من به شدت عاشقش هستم و برايم دردناک و غيرقابلقبول است که ميبينم دارند نابودش ميکنند.
اين را هم بگويم که آتش زدن پاسپورت آمريکا، آخرين اقدام من بود، نه اولين اقدام من. تا قبل از آن چند بار مطابق قوانين آمريکا و قوانين بينالمللي براي سلب تابعيت از خودم اقدام کرده بودم. مطابق قانون شما بايد مشخص کنيد که تابعيت کدام کشور را داريد. وقتي من تابعيت آمريکاييام را لغو کردم، دوباره پاسپورتم را به آدرسم ارسال کردند؛ واقعاً اين کار را کردند. گفتند نميتوانم از حق تعيين سرنوشتم استفاده کنم و هنوز يک شهروند آمريکايي هستم. حتي بعد از آنکه آمريکا را ترک کردم و براي بار دوم تابعيتم را سلب کردم، دوباره پاسپورتم را برايم فرستادند؛ آنوقت بود که آن را آتش زدم. چون شما [دولت آمريکا] قطعاً حقوق من را به رسميت نميشناسيد، و اگر قرار نيست به قانون خودتان هم احترام بگذاريد، آنوقت من مجبورم منظورم را واضحتر به شما بفهمانم؛ با آتش زدن پاسپورتم.

اوکيف پاسپورت آمريکايي خود را مقابل دوربينهاي خبري آتش ميزند
◄ اين درد، موضوع همان سؤال دوم من است. درباره «قطره اشک» زير چشمتان توضيح بدهيد.
البته من سالها بود که ميخواستم قطره اشک را زير چشمم بگذارم، اما اين کار را نميکردم، چون قطره اشک براي بسياري از مردم در غرب، به طور خاص آمريکا اما همچنين انگليس و برخي کشورهاي ديگر، به اين معناست که شما يک نفر را به قتل رساندهايد. اين را هم صراحتاً همينجا بگويم که من شخصاً هيچکس را نکشتهام و از اين بابت از خداوند تشکر ميکنم. نميخواستم اين قطره را پاي چشمم بگذارم، چون دلم نميخواست خودم را شبيه به آدمهاي لات کنم تا مثلاً همه از من حساب ببرند. من هيچوقت درباره تواناييام در دفاع شخصي ترديد نداشتهام و بنابراين نيازي نداشتم که چنين کاري انجام بدهم، اما نهايتاً بعد از چند سال به اين نتيجه رسيدم که وقتش رسيده اين کار را بکنم.
قطره اشک نمادي از غمي است که در دلم به خاطر اين همه ديوانگي در دنيا احساس ميکنم؛ ديوانگياي که ما ميتوانيم آن را تغيير بدهيم. داستانهاي بيشمار و بيرحمانهاي که درباره فرزندان و والدين آنها و مردم در سراسر دنيا شنيدهام، فراتر از آن چيزي است که اکثر مردم ميتوانند تصور کنند؛ و من اين داستانها را از خود آن افراد شنيدهام.

«قطره اشک نماد غمي است که به خاطر اين همه ديوانگي در دنيا احساس ميکنم»
و يک نکته پاياني: مدتي بعد از اينکه قطره اشک را زير چشمم گذاشتم از اين کارم به نوعي پشيمان شدم، چون اگرچه به عنوان يک مرد اصلاً از گريه کردن خجالت نميکشم، اما ميدانم که فقط گريه کردن تنها کافي نيست، بايد در اينباره دست به اقدام بزنيم. بنابراين بايد همزمان با اينکه گريه ميکنيد، وظيفهتان را هم انجام بدهيد؛ از جمله دفاع از خودتان، فرزندانتان، خانوادهتان، ملتتان، دنيايتان و تمام موجودات زنده. البته اين مسير سادهاي نيست؛ اين واقعيت را من يکي به خوبي ميدانم [و با پوست و گوشتم لمس کردهام]. چالشهايي که خداوند پيش رويتان ميگذارد، متناسب با اهدافي هستند که انتخاب کردهايد. اگر هدفهاي کوچکي داريد، چالشهايتان هم کوچک خواهند بود، اما اگر هدفتان به اندازه هدف من بزرگ است، خدا ميداند چه چالشهاي بزرگي پيش رو خواهيد داشت. من اين را تجربه کردهام، اما شکرگزار هستم و [اگر به گذشته هم برگردم] حاضر نيستم هيچ سرنوشت ديگري را براي خودم انتخاب کنم.
◄ شما درباره گريه کردن و عمل همزمان صحبت کرديد. اين مسئله کاملاً مربوط به ايام محرم است که الآن در آن هستيم. اين دقيقاً همان درسي است که امام حسين عليهالسلام در واقعه کربلا ميخواست به مردم بدهد. اينکه فقط گريه کردن کافي نيست و بايد دست به اقدام بزنند.
من عاشق برادران و خواهران مسلمان خودم هستم و براي آنها احترام قائلم و دلم ميخواهد يک نکته را هم در انتها بگويم: رهبران عالي ايران، چه رهبر کنوني و چه رهبر قبلي، واو! من فقط و فقط عشق و احترام نسبت به هر دوي آنها دارم. اهميتي نميدهم که ديگران چه ميگويند؛ اين افراد، افراد خاص و بينهايت پاکي هستند؛ هر يک کدامشان. آيتالله خميني، کسي که ما [آمريکاييها] آنقدر به او تهمت ميزديم، من خانه و داراييهاي او را ديدهام. اتاق مطالعه او حتي به اندازه حمام بسياري از خانههاي غربي هم نبود، اما او و همسرش در آن خانه زندگي ميکردند و تنها چيزي که داشتند، چند عدد کتاب بود. يک چنين آدمي ميتواند رهبري باشد که من به او احترام بگذارم.
منبع:مشرق